دارم میرم

ساخت وبلاگ
دخترک توی هوای سرد و زیر هوای ابری منتظر ایستاده بود ...انقدر عجله کرده بود که یادش رفته بود

پالتواش را بردارد!

از سرما می لرزید . . . گاهی دستانش را جلوی دهانش میاورد تا گرم شوند . . .

نیم ساعتی میشد که ایستاده بود ! بالاخره امد . . . مثل همیشه نبود رنگش پریده بود و صورتش آشفته بود

آرام قدم برمیداشت!دخترک دوان دوان خودش را به او رساند

سلام کرد اما پسر در جواب سلامش خداحافظی کرد . . . دخترک ماتش برد بود

پسر گفت:امروز آخرین ملاقاتمونه!من دارم میرم!دختر نگران پرسید:چی شده

پسر گفت:هیچی ازت زده شدم!دیگه نمیخوام باهم باشیم

و سرش را پایین انداختو رفت . . . باران باریدن گرفته بود . . . دختک همچنان همانجا ایستاده بود

دیگر نمیلرزید تنها به پسر نگاه میکرد که هرلحظه از او دور میشد . . . چند روزی گذشت دختر دلشکسته

در خانه نشسته بود که زنگ خانه به صدا درامد . . . او برادر پسر بود . . . قیافه اش آشفته تر از قیافه آن

روز پسر بود.....!پاکتی در دست داشت آن را به دختر داد و فورا از انجا دورشد!دختر پاکت را باز کرد دغترچه

خاطرات پسرک بود!تمام خاطراتش درآن بود!دختر صفحات آخر را آورد تا دلیل قهر را پیدا کند

در صفحه ای نوشته بود:امروز با او دیدار دارم نمیدانم چطور بهش بگم دارم دیوانه میشوم میخواستم بهترین

خاطره رو از آخرین ملاقاتمون براش بسازم

امانشد نتونستم!نخواستم تحمل دوریم براش سخت بشه میدونستم نمیتونه طاقت بیاره . . .

چاره ای نداشتم اون لحظه وقتی باچشمای نازومظلومش بهم نگاه میکرد نتونستم تو صورتش نگاه کنم

کاش یه دل سیر نگاش میکردم!اما نتونستم بیشتر ازاون تو سرمانگهش دارم قبل از اینکه برم پیشش نیم

ساعتی داشتم نگاش میکردم!اما از دور دلم میخواست برای آخرین بار لبخندش رو ببینم!در صفحه دیگر نوشته

بود:امروز خون بالا آوردم دیگه دارم رفتنی میشم توی صفحه آخر نوشته بود:

خانوادم دارن گریه میکنن دارم برای آخرین بار میبینمشون همه هستن

جز عشقم

♥ نوشته شده در ۱۳۹۵/۰۹/۰۱ ساعت 10:33 توسط رسول غریبی:

وبلاگ غریبه...
ما را در سایت وبلاگ غریبه دنبال می کنید

برچسب : دارم,میرم, نویسنده : 6rasoul00321 بازدید : 199 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:54